پنجشنبه

"I have a Dream"

من اما؟ موج ضربه را تاب می‌آورم و از پا نمی‌نشینم. می‌گفت در تای‌چی یادمی‌گیری چه‌طور با ضربه هماهنگ شوی بی که آسیبی! می‌گفت بگذار مشت کسی که با همه‌ی زور خشم‌آگینش به سمتت یورش آورده، پوست صورتت را لمس کند، اما آهسته خودت را کنار بکش تا با همه‌ی همان فشار پرت شود به کناری و آسیب ببیند.
من اما؟ پشت می‌کنم به لعن و انتقام و بذر رویا به زهدان می‌کارم و بزرگ شدن و بالیدنش را به لبخند و شوق تماشا می‌نشینم. می‌گذارم آتشفشانم گاه‌وبی‌گاه بغرد و بجوشد و بعد پاپنجه از روی گدازه‌های سرخ می‌گذرم و دست‌هام را به خاک حاصل‌خیزی می‌رسانم که آفتابش به راه باشد و آبش جاری.
من اما؟ خوبم و سربلندم و قدر زندگی را می‌دانم. که قلبم از فرط عاطفه، گرم و سرخ و تپنده است. که زائر آن معبدِ شمع‌ام که هزاران شعله‌ی پرپرزن روشن را نگاه‌بانم و هیچ باد گزنده‌ی زندگی‌کُشی  به مأمن و خلوت و پناهم راه ندارد.
من اما؟ بزرگ‌ترین قلب آفرینش به سینه‌ام است و صداش آمیخته با نبض ستارگان عظیم.
می‌گفت یکی از این همه مصیبت برای فلج شدنِ تا ابد کافی‌ست! چه‌طور سرپایی و درختِ نو می‌کاری هربار؟
و من رویایی دارم و این خودش همه چیز است.