چهارشنبه

این زوزه‌ی موج و باد نیست اسماعیل!

تنهایی ماهی قصه‌ست. ماهی مهیب سرگردون. تنهایی من رو می‌بلعه. و فرو می‌ره به قعر تودرتوی تاریک دریاهای دور. تنهایی من رو می‌بلعه و صِدام به تو نمی‌رسه.

دوشنبه

اسبم مُرده اسماعیل!

شنیده‌ای اسب‌ها ایستاده می‌خوابند؟ روی همان چهارپا که می‌دوند، نشخوار هم می‌کنند، به هوای جفت شیهه می‌کشند و می‌زایند؟ شنیده‌ای قدیم‌ترها بهای شکسته‌استخوانِ پا تیر خلاص بوده؟ شنیده‌ای اسبی که نشست، پرچم سفیدش را گرفته بالا؟
مادیانِ قره‌کهرِ قشقاییم چندروزی‌ست با چشم‌های درشتِ نم‌دارش نگاهم می‌کند. نشسته روی سینه‌ام، نگاهم می‌کند. با چشم‌های درشتِ نم‌دار... روی سینه‌ام... نشسته مادیانِ قشقاییم...

سه‌شنبه

آوخ زیستن

هنوز و هم‌چنان نفسی هست. نفسی سمج، ممدِ حیات. حیاتی سمج، ممدِ رنج. و باقی رنج..

چهارشنبه

انگار کن از این بیست‌ونه سال و چندروزی که گذشته دست کم صد سالش را به خودکشی فکر کرده‌ام!