سه‌شنبه

«سی‌پاره منم ترک چله کن»

چهل‌وپنج روز گذشت. بوف زیر روزهایی که از پسِ هم گذشت، مدفون بود. زیر قطار اتفاق‌هایی که برای کلمات سوت می‌کشید، بی که مکثی و مجالی. و من اندکی هم از پا ننشستم! بوف مدفون بود و من در شتابی سرسام‌آور! و آنچه به یکدیگر پیوندمان می‌زد سکوت بود و سکوت و در معرض غیر نبودن. می‌نوشتم اما در خاموشی. می‌دویدم اما پنهان از چشم اغیار. بی که هویدا کنم چه بر من رفته و چه پیشِ روست. حالا این من‌ام، دوباره این‌جا. با کلماتم زاده می‌شوم. با کلماتم به پرده‌ها جان می‌دهم و به اراده‌ای حیات می‌قاپم از همه‌شان!