چهارشنبه

لکه‌ای نور در توبرتوی تاریک اقیانوس

زن می‌گوید، آیا زمان آن نیست که بفهمیم انرژی خود را با چه کسانی تلف کرده‌ایم و خود را بیهوده با چه کسانی سرگرم؟ کسانی که به شما شکوفایی درونی نمی‌دهند و تنها شما را از رسیدن به گرمای قلب خودتان بازمی‌دارند! می‌گوید زمان آن نیست که به قلب‌تان اهمیت بدهید و عشق‌ورزی عمیق و واقعی را تجربه کنید؟ زن می‌گوید بیدار شوید و تصمیم بگیرید.
دیگری زمزمه می‌کند، آن‌ها که قلب‌شان تندیسی از سخت‌ترین سنگ‌هاست ابایی ندارند از آزار دیگری و پسِ رنجش هم هرگز زبان‌شان به دل‌جویی نمی‌گردد. می‌گوید مهری ندارند و اگر اسباب زخمی شوند، به بهبودش نمی‌کوشند و می‌روند به کار دریدن قلب دیگری. می‌گوید این شیوه‌ی بی‌رحمِ خودخواهی‌ست با خنجری آخته و برهنه در کف.
من دلم فشرده می‌شود. هیچ خوش ندارم آدم‌های دور و نزدیکم از رسته‌ی خنجربه‌دستان باشند. می‌گویم، کمی حواس‌مان به مردمان دیگر باشد و رنج نرسانیم که جهان می‌تواند جای بهتری باشد. می‌گویم گاهی سر فرو ببریم به گریبان و بوی خون‌های ریخته را نفس بکشیم و پیداشان کنیم به عذرخواهی. پیداشان کنیم و مرهم بگذاریم که جهان «می‌تواند» جای بهتری باشد. که در تسلسل دور درد نکوشیم و گوش جهان از صدای زنجیر رنج کرنکنیم. شاهدان خاموش جفادیده را پیدا کنیم و به دل‌جویی همت. که شأن ما در خلوص ماست و نه در غرورِ زخم‌زنِ لعنتی‌مان.