جمعه

دل‎تنگی تنانه- پنج

دلش لک زده برای در آغوش فشرده شدن. برای در آغوش غرق شدن. از بوی آغوش و هرم پذیرای سینه و عطر تن هیچ می‎دانید؟ از جنبش لب‎هایی و سرشاری صدا به گوش‎تان که جان؟ که جان دلم؟ دلش لک زده برای فشردن استخوان کتف. لب‎ها و بینی را فروبردن به انحنای گردن. دلش لک زده برای رفتن روی پنجه و بوسیدن. بوسیدن. بوسیدن. بوسیدن. دلش لک زده برای دوست داشتن. برای دوباره دوست داشتن. و دقیقا پسِ همین جمله‎ست که شما گرمی اشک‎هاش را نمی‎بینید. آخ... دلش لک زده برای آدمی امن. برای تنی مومن به عهد. به قاعده. مطلوب. دلش لک زده برای رفتن روی پنجه و بوسیدن. بوسیدن. بوسیدن. که چشم باز کند آن میان و آخ... پسِ همین جمله‎ست که شما گرمی شور اشک‎هاش را نمی‎بینید. دلش لک زده برای در آغوش فشرده شدن. در آغوشِ امن فشرده شدن. به تمنا فشرده شدن. و عطر تن را پسِ پیرهن به سینه کشیدن. آشفته‎ی موها. گوشه‎های چشم. و آخ از دست‎ها. دلش لک زده برای تن سپردن. آهسته لغزیدن. گرم. مماس. درهم فشرده و بی‎روزن. دلش لک زده. لک افتاده. داغ مانده. و آن بیرون هوا سخت گرفته و بارانی‎ست. به زمزمه می‎گوید به زودی به زودی به زودی همه چیز همه چیز همه چیز درست خواهد شد..