یکشنبه

دلم به التماس افتاده، سفر می‎خواهد. تقویم گذاشتم برابرش که روز سرخ ندارد این ماه. ته‎مانده‎ی جیب را ریختم روی دایره. حتا سرمای هوا را بهانه کردم و.. دیدم پنهانی قوز کرده به تماشای هرمز. به رنگین‎کمان خاک‎ها و رج‎به‎رج ستاره‎ی نزدیک شبانه‎ش. گفت فصل اورامان که گذشت. گفتم فصل چیزهای دگر هم دلکم.