یکشنبه

پرسید چه حالی داری؟ گفتم سبک ترم..

شنبه بود. باران می بارید. کف حمام خیس بود. خانه سرد بود. به پهلوی چپ جنین شده بودم. خیس و خون چکان. قطره های باران می چکیدند روی کولر، صداشان می پیچید به حمام. صدای جریان آب بود توی لوله ها. و کسی مدام می دوید. بی وقفه می دوید. پاپوشی نرم داشت یا روی سطحی نرم و پرزدار می دوید. صورتم روی کاشی های آجری رنگ خیس بود. (با یک دست چه طور می شود نیم فاصله گذاشت؟) شنبه بود. باران می بارید. سه ساعت تمام توی آن حال یک بری افتاده بودم. بالاخره بعد از سی و یک سال انجامش داده بودم. کف حمام و لباس هام خیس بود و سرد. می چکیدند. می چکیدند. و زود دلمه می بستند. زود لخته می شدند. شیاری که دیگر دهان بازکرده بود را می گرفتم زیر باریکه ی آب گرم. سوزشی مدام. لخته های کوچک سرخی که می رفتند سمت راه آب. و جوششی نو. سوزشی نو. جنونی نو. شنبه بود. باران می بارید. کف حمام خیس بود و خون آلود. یک بری و جنینی درازکشیده بودم. ساعتی قبل ترک جنون صورتم را دیگر کرده بود. آدم توی آینه من نبود. چشم هاش گرد و سرخ. موهاش آشفته. درونش تهی. تیغش به دست. ده روز تمام گفته بود صبح که شود خوب می شوی. جنون شب تمام نشوی ناسور را که تاب بیاوری تمام می شود. خوب می شوی. صدای ریز گنجشک که بپیچد و آفتاب صبح بهار. نشده بود. ده روز تمام رنج پیله بسته بود. تار تنیده بود. خفه ام کرده بود. دلم داشت می ترکید. زنده زنده به گور شده بودم. شنبه بود. باران می بارید. کف حمام  خیس بود. خون جای باران می بارید.