شنبه

من آن شب را به غریبه بده‌کارم هنوز.

شبی* گوشه‌ی کت اولین غریبه را گرفت و پرسید: می‌شود کمی رو به چشم‌های شما گریه کنم؟ من تب دارم و این‌جا همه چیز آماس کرده.