دوشنبه

لالایی قشقایی بلدی؟

حذف/محو شد.
خواستم بنویسم «دست‌هام یخ کرده، نیستی ها کنی.» بعد دیدم من آدمِ این کلمه‌ها نیستم دیگر. سختم است. غرور دارم. آدمِ قورت دادنم. به ضربِ دگنک همیشه دل‌تنگی را دور کرده‌ام از خودم. تنِ دل‌تنگیم زخم است بس‌که افتاده‌ام به جانش تا بی‌صدا گریه کند. اصلا من زن‌بابای دل‌تنگی‌ام! ولی... ولی حالا واقعا دست‌هام یخ کرده و نیستی ها کنی...