چهارشنبه

آه مریخ!

آقای توکلی مبتلا شده. همان همسایه‌ی دیواربه‌دیواری که مادرش را از دست داد. توی راهرو به کسی می‌گفت تست دادم و مثبت بود. ولی نیمه‌های شب صدای خنده و حرف‌هاش می‌آمد. البته که این طاعون نتوانسته جلوی شور زندگی خیلی‌ها را بگیرد. یکی‌ش همین آقای توکلی، با اینکه تنهاست ولی خانه‌نشین و غمگین نیست. از هم‌خانه‌ام به واسطه‌ی مدیر ساختمان خواستگاری کرده بود. یعنی پرسیده بود می‌خواهد ازدواج کند یا نه. همین‌ که گفت تستم مثبت شده، یکهو زندگی‌ش برام رفت روی دور تند. صداش هیچ تاسفی نداشت. انگار مثلا به کسی می‌گفت «آسانسور خرابه، از پله برو.» خبری و ساده و بی‌نگرانی. من آن شب روی میز یک تب‌سنج دیجیتال داشتم، یک بسته فیتوکلد و روغن شترمرغ. کف پاهام پوست انداخته بود بس که توی جزیره‌ها پابرهنگی کرده و از صخره‌ها بالا کشیده بودم. من با همه‌ی جانم پا به جنوب گذاشته بودم. برای سه یا چهارمین بار امسال. هی آن جادو اسمم را خوانده بود و من مسخ، بلیط گرفته و راهی شده بودم. کفش‌ها را کنده بودم و قلبم را روی گرمای خاک‌ها و ماسه‌هاش غلتانده بودم. پاهام روی میز بود و داشتم به عکسی نگاه می‌کردم که از تاریکی خوفناک دریا گرفته بودم. یکی-دو سوسوی روشن آن دورها پیدا بود و دیگر هیچ، تاریکی محض. ولی من خیره مانده بودم به گوشه‌ی راست عکس. انگار او هم مرا می‌دید. حواصیل بزرگی که نشسته بود روی صخره‌ای کوچک و خیره‌خیره نگاهم می‌کرد. من آن تکه‌ی شب جنوب هم مشروع لیلی گوش داده بودم. موج‌ها آهسته هوف می‌کشیدند و مرد، سیاره‌ی سرخِ بزرگ را گواه گرفته بود. آه مریخ! مریخ! تب‌سنج زیر زبانم سی‌وشش و هفت را نشان می‌داد و دهانم از بزاق پرشده بود ولی مطمئن بودم از تب در حال تبخیر شدنم. آه مریخ! آه حواصیل بزرگ خاکستری! نباید می‌گفتم؟ نمی‌دانم. مثل آن چندبار قبل باز این من بودم که سینه‌ام را شکافته بودم. بعد ندامت و اندوه آمده بود؟ نه. من و مریخ و حواصیلِ نشسته در تاریکی نتیجه را می‌دانستیم. براش نوشته بودم، «اون بیرون طوفان مکرره! اما من می‌خوام با چراغ دل خودم به دریا بزنم، می‌فهمی؟» گفته بودم چون حرف تا گلوگاهم بالا آمده بود. گفته بودم چون بایست می‌گفتم. حالم از سرک کشیدن و نشانه‌بازی و پوشیده‌گویی بهم می‌خورد. باید این گلوله را شلیک می‌کردم. خواه توی آینه! این بود که آقای توکلی مثل هرشب غذاش را از پیک رستوران تحویل گرفت، زمین چرخید، حواصیل پرید و من در تبی نداشته می‌سوختم.