شنبه

«جهان با تو خوش است»- پانزده

طعم از یاد رفته‌اش را چشیدم. آخرهای شب، جلوی خانه گذاشتم بغلم کند. همین اندازه ساده برگزار شد. چانه را تکیه بر انحنای گردنش کردم و دست کشیدم به مهره‌هاش. انگشت‌های باریکش را حس می‌کردم روی گردی شانه‌ام. عطر شراب و تنباکو می‌داد.
با ده دقیقه تاخیر رسیده بود. با یک بطری شراب دست‌ساز خودش راه افتادیم دورهای شهر. هلال نورس ماه بود و سوسوی دور شهر و نیم‌رخ خاموش او. موسیقی بود و کلمه‌های گاه‌وبی‌گاه. می‌شد با او سکوت کرد. لبخند زد. و در آغوشش آرام ماند و به هیچ فکر نکرد.