دوشنبه

داروگ‌نامه- یک

امروز دوتا پروانه‌‌ی کوچک دیدم. می‌گفت پروانه‌ها نشانه‌های خِردند. کاش میان همه دانسته‌ها این حقیقت ساده و انسانی و بی‌شبهه را هم می‌دانست، هر رنجی که عامدانه بر دیگری روا کنیم، شاخه‌ای از درخت خرد را به شعله کشیده‌ایم. امروز دوتا پروانه‌ی کوچک دیدم. دلِ خوشی ندارم ازشان. برای من نشانه‌ی وحشت کودکی‌اند.
امروز سالن پرواز خالی بود و سفید. کیف سبزآبی کبود را گذاشته بودم روی زانوها. به چمدان‌ها نگاه می‌کردم، به غرفه‌ها، به آن‌سوی دیوار شیشه‌ای. به بال‌های بزرگ.
بوی گسِ نیم‌ترشِ شراب می‌داد دست‌هام. شب پیش گرفته بودم زیر بطری و زخم را غسل داده بودم.
فکر می‌کنم هر مرض بدخیمی یک لحظه‌ی خلاء دارد. لحظه‌ای غوطه‌وری و سکون. بی که دردی، بی که انگار پیش از آن هم دردی. صبح توی سالن پرواز دچارش شدم. باد خنکی می‌آمد و من نشسته بودم و هیچ‌چیز توی سرم نبود. نه بوته‌ی خار گذشته و نه آن‌سوی دیوار شیشه‌ای حائل. انگار دست کشیده باشم به جای دکمه‌ای که افتاده. بی که چشم بگردانم زیر صندلی‌ها. جهان مغشوش نبود. یک نخ ناچیز ارغوانی آویخته مانده بود از جای دکمه. می‌فهمی از چه حرف می‌زنم؟
برای ستاره‌ی قطبی چندخطی نوشتم. گاه ستاره‌ی قطبی حلول می‌کند در آدمی. کسی که راه را بلد است. آرام و مقتدر. می‌دانم اگر گم‌شده‌ی شبانه‌ی دشتی باشم هم، ستاره حلول می‌کند در صدای باریکه‌آبی و تپه‌ی آشنا پیداش می‌شود. براش نوشتم علاج باش. و نقطه گذاشتم. یک اخترک گم‌شده بودم میان میلیاردها چشمک‌زن دیگر. نوشتم راه نشانم بده. و نقطه گذاشتم. پرسیدم صِدام می‌رسد به تو؟ بوی گسِ نیم‌ترشِ شراب موج زد در سفیدی ساکن فضا. و نقطه گذاشتم.