جمعه

بیرون باد می‎وزد. و با ضربانی کند، کابل آویخته از پنجره‎ی بالایی را می‎کوبد به بدنه‎ی فلزی کولرم. گرمای بخاری چسب‎های پشت نقاشی را بی‎حال کرده. موج بزرگ هوکوسای حالا دراز به دراز افتاده روی فرش. خانه نیمه‎تاریک است با این‎که صبح سررسیده. ساز را از کاورش بیرون کشیده‎ام و با ناخن‎های کوچکم صدای بلور سیم‎ها را ریخته‎ام روی موج بزرگ. روی قالی. روی ارغوانی گل‎های یخ. توی شیشه‎ی سنگ‎هام. لای پرهای درناها. لای موهای تاب‎برداشته‎ام که رسیده به سرشانه. روی پوست دان‎دانه‎ی تنهایی. روی قوزک‎هام. دلنگ‎دلنگ. جرنگ‎جرنگ. جمعه‎ست. بیرون باد می‎وزد. سازم را آغوش گرفته‎ام. دلنگ‎دلنگ. جرنگ‎جرنگ. فردا سی‎ودو ساله می‎شوم.