سه‌شنبه

از لذت تن. لذتی سوای تنانگی. سوای آن خواهش و اوج و فروکش. از سفری گرم و تابستانی و عرق‎ریز. از خنکای هتل. از این‎که ایستاده باشی زیر افشان دوش و او خیسی موهات را کف‎مال کند. که آهسته و دل‎خواه دست به اندامش بکشی. گرما از تنت بگیرد. رها باشی و بلدت باشد و برق چشم‎هاتان. زانو بزند، پا روی رانش بگذاری، پاشنه و پنجه‎هات را نرم و یک‎به‎یک بشوید و بفشارد و درد را بگیرد. از لذت تن. لذتی سوای تنانگی. سوای آن خواهش و اوج و فروکش. وقتی دردناکِ کمر را به گرمای هلالی تنش می‎فشاری و آرام می‎گیری. وقتی سرمای شبانه‎ی خیابان است و دمی و لحظه‎ای به هرم سینه‎اش می‎فشاردت. می‎گویی بیا نزدیک‎تر تا خوش موهات را ببویم. وقت غذا دست به کاسه‎ی زانوش بکشی به مهر. از لذت تن. لذتی سوای تنانگی. که بلد باشی مهره‎هاش را میان دوانگشت شست و اشاره. که بلد باشی سرانگشت‎هاش را بوسیدن. که شال‎گردنی را گره زدن. از لذت تن. وقتی مستی بعد از میهمانی‎ست و تکه‎تکه لباس از تنت برمی‎کشد. دست‎هات آغشته به کف و ظرف و آغوشی که از پشت دربرت می‎گیرد. از لذت تن. تماشای مستِ خوابِ نفس‎هاش. از بوسیدن بی‎حد آرامِ نم‎برداشته‎ی شقیقه‎هاش. که مچاله زیر آفتاب ظهر پاییز خواب رفته‎ای و تصویری ازت برداشته. که در دل کوه سر از چادر بیرون برده‎ای و مسواک در دهان و صدای خنده‎اش از پشت. از لذت تن. وقتی به تماشای شناکردن‎اش ایستاده‎ای و همه تحسینی. در ارتفاعی که زیر پاها عمیقِ عظیمِ دریاست و لاک‎پشتی غول‎پیکر و کهنه‎سال را آن پایین می‎بینی و از ترس و خوشی تن به بازوش می‎فشاری. از لذت تن. از لذتی که نصیب دیگران..