چهارشنبه

"Xayide smiled in her sleep"

با وجودی که گرااوگرامان درباره‎ی استفاده از شمشیر هشدار داده بود، باستیان آن را به زور از غلاف بیرون کشید و بر سینه‌ی آتریو زخم گذاشت. بی که اعتنا کند آتریو بوی خطر را شنیده‎ست و به کمک آمده است؟ می‎خواست از جاه‎طلبی/خودخواهی‎اش قدمی پس نکشد؟ آتریوی زخم‎خورده همراه اژدهای بخت که نومیدی نمی‎شناخت با آن آواز خوش، پولک‎های صدفی و سرخی چشم‎های یاقوتی‎اش از پسرک دور شدند. تنهاش گذاشتند. گرچه پایان داستان بی پایان وقتی او همه‎چیز را از یادبرده و از دست داده، انتهای جاده‎ای، پشت حائلی از برف باز پیداشان خواهدشد. پایان داستان بی پایان من اما، اژدهای سفید بخت و آتریو با سینه‎ای چندین و چندباره زخم برداشته برای همیشه رفته‎اند. انتهای هیچ جاده و برفی برنخواهند گشت. برای همیشه رفته‎اند. پروازکنان دور شده‎اند. برای همیشه رفته‎اند.