چهارشنبه

خزیده به لجن‎مالِ لانه‎ی تنهایی، پشت به روشنی..

از همه بریده‎ای چون او که نزدیک‎تر، دشنه‎اش تیزتر. پرسه می‌‎‎زنی با زخم‎های باز. پرسه می‎زنی و بذر بی‎رحمی جای‎جای جان و روانت جوانه می‎زند. فریاد خشمت دهان‎گشوده و سهمگین. و حفره‎ی تهی چشم‎ها خیره‎مات. به هوای ناامنی دست‎ها را یک‎به‎یک پس می‎زنی. سردی. تلخی. و یکهو.. در دل همین شهر کریه، میان ولوله‎ی خبیث آدم‎ها، مهر و مرهم می‎یابی. آدمی ناب و نایاب. به مهر تمام. به مهر و مراعات تمام. نیک چون انجیربنی کهنه. و آخ که تو گنجشککی ترس‎خورده..