دوشنبه

«دق که ندانی که چیست گرفتم»

سرو به سینه داشتم. حالا درختِ اندوه. کهنه‎سال و پُرشاخه. از سرشانه‎هام سربرآورده هزار شاخه. هرشاخه هزارهزار شاخه‎ی دیگر. اندوه تکثیر می‎شود. هرلحظه. جوانه‎ای غمین و خاکستری قدمی‎کشد. فرو می‎رود به دل تاریک هزارشاخه‎ی دیگر. گم می‎شود. درهم. دیگری. درهم. بازهم. تمامی ندارد. تکرار می‎شود. زایشی نو. دردی نو. انبوه شاخ و بال و برگ. اندوه شاخ و بال و برگ. من. درختِ اندوه به سینه دارم. به تن. و تو چه دانی مَجاز چه اندازه کُشنده و دردآورست. که از ناگفتن ناگزیر باشی و فرو دهی حرف را و باز جوانه‎ای غمین و خاکستری. شاخه‎ای نو. دردی نو. آهِ اندوه.