چهارشنبه

که زمزمه کنم آمان، آمان، آمان..

تن را پیچیده‌ام به عبای دست‌باف قشقایی. پاها را فرو برده‌ام میان خاکستر نیمه‌گرم. باقی خلوت و سکوت سیاه‌چادری‌ست که ایل‌اش رفته.