پنجشنبه

نه، تو دیگر افاقه نیستی.

تو چه می‌دانی وقتی دل‌تنگی بیلچه را انداخت و چمباتمه زد تا میانِ دست‌های زمختش سیگار بگیراند، چند هزار فاخته در حفره‌ی سیاه سینه‌ام فریاد زدند کوکو.. کوکو.. کوکو؟