چهارشنبه

داروگ‌نامه- دو

در همهمه‌ی کافه بی‌پرواتر حرف می‌زنیم. روز شلوغی‌ست و هوا دم‌کرده‌ست و تَف آفتاب مرداد هنوز از جان غروب دست نکشیده. تکیه‌گاه صندلی کوتاه است و من کمی رو به لیوانم قوز کرده‌ام. جیغ میز سمت چپی صدای محیط را دمی خاموش می‌کند. بچه گربه‌ی بازیگوشی دوتا پنجه‌ی کوچکش را می‌کوبد به منگوله‌ای که از کیف زن آویزان است. چشم‌هاش سرخوشانه برق می‌زند. زن اما پاها را جمع کرده بالا و التماس می‌کند یکی این هیولا را دور کند از جانش. بچه را می‌گذاریم روی پا و با لیوان کاغذی سیرابش می‌کنیم. نگاه می‌کنم به زبان صورتی‌اش، به گوش‌های ابلهانه‌ی بزرگش و چشم‌هاش که می‌بندد و آب می‌خورد. نگاه می‌کنم و می‌دانم که از تحریم و تهدید و انقلاب و اعتراض و مرگ، هیچ نمی‌داند. من هم چشم می‌بندم روی سیاهی‌های فزاینده‌ی این روزها. تمام یک‌ساعت بعدی که حرف می‌زنیم را گلوله می‌شود کنار کفش پارچه‌ای خاکستری‌ام و هرازگاه با دم باریک نمدی‌اش ضربه می‌زند به قوزکم. او که مقابل نشسته، از هم‌افزایی می‌گوید. که دوتا دایره‌ی مثبت اگر درهم بتنند، یک دایره‌ی مثبت بزرگ‌تر شکل می‌گیرد. که اگر دو آدم شاد رفیق هم باشند، شادی بزرگ‌تری رقم خواهد خورد. می‌گوید در تحلیل سیستم‌ها مبحث سینرژی فلان و بهمان است. که اگر یکی تلخ باشد و غالب، دیگری به قعر می‌رود. در قعر هم خوشی در انتظارش نیست. آن‌جا پر است از دایره‌های غم‍زده یا زهرآگین. این است که تا ابد بدمی‌آورد و... سینرژی من را یاد سین می‌اندازد. که تمام سعی‌اش تزریق حال خوب بود و ایده‌های ناب و مراقبت. او ادامه می‌دهد، آدم‌های دوروبر را باید غربال کرد! دایره‌های خوب را نگه‌داشت و از سیاه‌چاله‌های مکنده گریزان بود. می‌گوید جهان به سختی و تقلا افتاده و نفس کم است. چرا همان ته‌مانده انرژیِ به‌زور هم‌آمده را بدهیم دست دایره‌های انرژی‌خوار و سقوط کنیم؟ تا یک‌جایی حواسم به دم بازیگوش گربه هست و به خوش‌آوایی صدای دو جوان ارمنی کنار دست و به حرفِ در میان. چراغ‌های تراس کافه یکی‌یکی روشن می‌شوند. بادبادک گفتگو را باد می‌برد اما. او خم می‌شود و از گلوله‌ی گربه‌ی آرمیده کنار پام، عکس برمی‌دارد. می‌گوید چه امن و آرامی تو. من آدم‌های دور و نزدیک را می‌شمارم. دایره‌های روشن و تاریک زندگی‌ام را.