یکشنبه

درفت‌روبی یا اضطراب سرخ

- برای ژوژمان دوم که اسمش را گذاشته وُرکمان و به قول خودش ترکیبی‌ست از ورکشاپ و ژوژمان، خیلی جان کنده‌ام. از اولی هم بیشتر! نه توانسته‌ام کاغذ مخصوصش را پیدا کنم و نه مداد و نه جوهر و... برای هرکدام یک جایگزین ضعیف پیدا شده فقط. نه توانسته‌ام یکی از ده لت را به قاعده تمام کنم حتا! و جمعه روز ارائه است و من هنوز هیچ هیچ هیچ!

- موهای نقره‌ای کوتاه خیسش را گرفتم بین سرپنجه‌ها تا خشک‌شان کنم. هوای داغ را دور گرفتم از پوست صورتی سرش که جابه‌جا از تنک موها سرک می‌کشید. تارها پنبه شدند و پف کردند. لب‌ها را طولانی فشردم به انتهای پیشانی، به رستنگاه موهاش، به تکه‌ای از تن که جان من است و آخم ازش.

- گفتم این خوب است که روزهای پیش رو در سفری. گفت اجرای پرومته هم همان روزهاست؟ خواستم بگویم نشانی‌ام را داری، من این‌جا توی زیرزمینم زیر آوارم آن روزها. وقتی برگردی دیگر نه منتظرم و نه مضطرب. تمام شده‌ام. کاش.

- گفت بیش از آنکه باید، مهر داری و این عین بلاهت است! دلم فشرده شد.

- به سی‌وسه نزدیک می‌شوم. با چراغ‌های خاموش..