دوشنبه

طعم تمبر- چهل‌ویک

دراز کشیده و پاها را گذاشته بودم روی دیوار. مثل نردبانی برای سرک کشیدنِ دورها. یکهو احساس کردم دلم می‌خواهد گوزن باشم! جست بزنم میان علف‌های قدکشیده‌ی طلایی‌رنگ. شاخ‌ها را پنهانِ شاخه‌ها کنم. با بخاری که از پوزه‌ام پخش می‌شود توی هوا. و گوشه‌ی سیاه‌ترین چشم جهانم، تصویر معکوسی از تو نقش بگیرد.