جمعه

پاگرد پله‌های مارپیچ اضطراری طبقه‌ی ششصد و بیست و هشت

برای نوشتن این‌جا چرا این پا و آن پا می‌کنم؟ هیچ بهانه‌ای لازم نیست یا تاریخ خاص و خاطره‌انگیزی حتی. همین لحظه‌ی میان ظهر و عصر جمعه‌ی معمولی آذرماه بودن کافی‌ست برای چیدن کلمه‌ها. تنها سین عزیز نشانی دارد و می‌دانم حواسش هست به صدای چرخیدن کلید توی قفلِ تازه.

۵ نظر:

  1. به عادت همیشه، گوگل ریدر رو که باز کردم روی فولدر وبلاگ‌ها کلیک کردم تا به ترتیب به روز شدن و درهم بخونمشون. بعد از چندتا پست چشمم افتاد به «من مذهب خویش‌ام»! با چشمای گرد از خوش‌حالی و سورپرایز تو دلم گفتم ای‌ی‌ی وااای که دیر رسیدم انگار...

    تبریک می‌گم ژیلا، واقعن خوش‌حالم که وقتش رسید.
    چرخش برات بچرخه...
    -;{@

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. رفتم ثبت احوال براش سجل نو بگیرم. گفتن اینسامنیام که داره، کم‌حرف و خوفناک هم که هست، از من و ما و مذهب و این‌هام که اوووف! فاصله‌گرفته، بذارش بوف که بوی گندِ گذشته هم نده. ما هم گفتیم چشم ;)


      دیگه مخلصات و ارادات و این‌ها

      حذف
  2. اینکه سماجت کردم و پیدات کردم از بس خوشایندم بود و هست که از جمله ام داره سرریز می شه خوندن چند باره نوشته هات حالمو خوب نمی کنه اما یه حال خوبی بهم میده هر جا هستی توی هر غم و شادی ای که مقدر و میسری بهش ، برات سلامتی آرزو دارم رفیق ندیده .

    پاسخحذف
  3. خوب کردی نوشتی جانم. و چه همه ممنون‌ام که بوفِ گاه آَشفته‌حال و گاه شکفته‌حال را می‌خوانی. من هم امید دارم دل به قرار و لب به خنده باشی همیشه.

    پاسخحذف