خاطرت هست توی فیلم پدری بودِ اوزو، پسره بیقراریِ دیدار داشت و چیشو ریوی پدر هربار بهش تاکید میکرد، «یادت باشه پسر! همیشه باید همهی تلاشت رو بکنی»؟ بعد پدره مُرد بی که دلِ سیر دیداری؟ خیلی خاطرم نیست آخراش اما یه بوی حسرتی مونده تو مشامم ازش. خواستم بگم حالا حکایت منه. باور کن دارم از دلتنگی میمیرم. باور کن دارم از دلتنگی میمیرم ولی دَم نمیزنم! دارم با همهی جونم تلاش میکنم که از پا درنیام. دارم با همهی جون و تن و دل و ذهنم تلاش میکنم که سر پا بمونم. به قول سین وقتی داری سکندری میخوری باید تندتر رکاب بزنی! حالا دارم تندتر رکاب میزنم که از کوه دلتنگی بالا برم. تندتر، تندتر. که جا نمونم. که بگذرم. که بالاتر برم.