امروز سرشارم از عشق و نور! قلبم چنانی سرشار که موج نور لبپر میزند از همه دهلیزهاش. میتوانم به رگهای کیهان نور بریزم امروز. چشمهام، سرریز. همه تکهها جای خود نشستهاند و تصویر به غایت و کمال رسیده. چرخدندهها جاگیرِ نقطهی درست شدهاند و حالا حرکت بینقص و ناایستاست. حرکت! بالیدن! نور در نور! گمانم است اگر به خاری خراش بیابم امروز، از آن باریکه هزارهزار پرندهی نور پرمیکشد بیرون! هزارهزار درنا، هزارهزار گنجشک، هزارهزار سیمرغ! یقین دارم و امنام و آرام و روشن. پوستهی آدمیام بر نوری سرریز و راهنما و رخشان و هر دم فزاینده!