آقای ب از قول یک روانشناس عصبی و زیستی نوشته بود، «مغز ما برای این طراحی نشده است که خودمان را جای دیگران بگذاریم تا آنها را درک کنیم. در نهایت میتوانیم با استنباط خودمان از فاجعه با بقیه همدردی کنیم.»
اینطوریست که من برای شما میشوم یک عدد. یکی از دهها، یکی از هزارها. یکی از آن بیستوسه نفری که جان باختهاند. یکی از آن چهلوهشت نفر. میشوم یک عدد. عددی که فرق نمیکند یک باشد یا چهلوهشت. یک باشد یا یکی از دهها. «از شرق حلب چیزی نمانده، جهنمی شده پر از مخروبه و جسد. هزاران نفر هنوز در ساختمانها گیر افتادهاند. با شدت گرفتن حملات، دهها هزار غیرنظامی از منطقه گریختهاند اما شمار زیادی هم از بیم بازجویی و کشته شدن، خانههای خود را ترک نکردهاند. گفته میشود که دهها نفر در این حملات کشته شدهاند.» عددی هستم که برای شما نشانی از پوست و گوشت و استخوان ندارم. که دل ندارم. عشق نمیدانم. بوی نان را نفهمیدهام توی کوچههای شهرم. از بوی تن یار چه میداند یک عدد؟ رنج چه میفهمد یک عدد؟ آخرین رویای پشت پلکهاش پیش از فروافتادن و غرقه در خون شدن چیست؟ من یک عددم. نه آدمی با تن و جان و صدا. من مینویسم. شما میخوانید. شما میگذرید. سطر به سطر. لای خبرها. صفحه به صفحه. لای کلماتی که از معنا تهی شدهاند دیگر. من اما رنج میبرم هنوز. من اما گیر افتادهام پشت دیوار کلمات. من اما جانم به لب میرسد. من اما فریاد میزنم و صِدام توی ازدحام اخبار گم میشود. من عددی هستم که دستهام را نمیبینید. من اما لای بوی باروت دلم لک میزند برای عطر نارنگی. شما میخوانید. شما میگذرید. شما میگذرید..
اینطوریست که من برای شما میشوم یک عدد. یکی از دهها، یکی از هزارها. یکی از آن بیستوسه نفری که جان باختهاند. یکی از آن چهلوهشت نفر. میشوم یک عدد. عددی که فرق نمیکند یک باشد یا چهلوهشت. یک باشد یا یکی از دهها. «از شرق حلب چیزی نمانده، جهنمی شده پر از مخروبه و جسد. هزاران نفر هنوز در ساختمانها گیر افتادهاند. با شدت گرفتن حملات، دهها هزار غیرنظامی از منطقه گریختهاند اما شمار زیادی هم از بیم بازجویی و کشته شدن، خانههای خود را ترک نکردهاند. گفته میشود که دهها نفر در این حملات کشته شدهاند.» عددی هستم که برای شما نشانی از پوست و گوشت و استخوان ندارم. که دل ندارم. عشق نمیدانم. بوی نان را نفهمیدهام توی کوچههای شهرم. از بوی تن یار چه میداند یک عدد؟ رنج چه میفهمد یک عدد؟ آخرین رویای پشت پلکهاش پیش از فروافتادن و غرقه در خون شدن چیست؟ من یک عددم. نه آدمی با تن و جان و صدا. من مینویسم. شما میخوانید. شما میگذرید. سطر به سطر. لای خبرها. صفحه به صفحه. لای کلماتی که از معنا تهی شدهاند دیگر. من اما رنج میبرم هنوز. من اما گیر افتادهام پشت دیوار کلمات. من اما جانم به لب میرسد. من اما فریاد میزنم و صِدام توی ازدحام اخبار گم میشود. من عددی هستم که دستهام را نمیبینید. من اما لای بوی باروت دلم لک میزند برای عطر نارنگی. شما میخوانید. شما میگذرید. شما میگذرید..