جسارت را میستایم. و برای شهامت تمامقد میایستم. که انتخاب کنی و بزدلانه به تماشا ننشینی. که انتخاب کنی و پا پیش بگذاری. پابرجا باشی. چه به سینهات بکوبند و پسات بزنند. چه آغوش بگشایند و بپذیرند. گیرم همه رنج در انتظار باشد و یا همه امید و خوشدلی. جسارت را میستایم. صراحت را نیز. که بدانی چه میخواهی و چه نه. که انتخاب کنی و برای حفظ و به بارنشستناش بکوشی. چه گلدانی که آبش ندهی، میخشکد و میپژمرد! صراحتی که برابر آیینهی خودت بایستی و چشمدرچشم خودت بدانی آنچه دلخواه و مطلوب را و به روشنی به زبان بیاوری و باکات نباشد از سختیهای پیش رو. شهامتی که برابر آیینهی خودت بایستی و چشمدرچشم خودت بدانی آنچه دلخواه و مطلوب را بایست به جان فشرد و داشت و دورریختنی را دور ریخت و از یاد برد. شهامتِ خواستن و ماندن. شهامتِ کندن و رفتن. میانهروی و ترس و لرزانی. گاهی گشایش و گاه پرهیز. تعلیقی میان آبهای "نمیدانم چه میخواهم". میخواهم و از بیانش عاجزم. میترسم از فردای پیش رو. اینها سراسر اضطراباند و رنج. دلم میخواهد ساکن سرزمین آنچه میستایم، باشم. دلم میخواهد بذر شهامت در دلم چون زیبایی مسحورکنندهی جنگل شب ببالد و پُرشاخه قد بکشد. دلم میخواهد صریح باشم و دل قوی دارم. بی لغزش. بی غوطه در تعلیقها. بی نمیدانمها.
نوشته، میدانم زیاده جسارت بوده. میدانم پا در چه راه دشواری نهادهام. ولی ارزشش را داشت/دارد/داری. بیش از یکسال نوشته و بیجواب مانده و باز مداومت. امروز جوابش دادهام. به تندی و با صراحت پرسیدهام. چند و چون و احتیاط. چرایی؟ کیستی؟ چه میخواهی؟ پای نامه تاریخ و ساعت زده. خواسته لحظهای را ماندگار کند. به یاد بسپرد. -من این کار لعنتی را خوب بلد بودهام.- گفته بعد از یکسال، امشب خودم را تنهایی سور میدهم که صندوقم نام شما را دید. پسِ ماهها انتظار. پسِ ماهها انتظار.