دلش لک زده برای در آغوش فشرده شدن. برای در آغوش غرق شدن. از بوی آغوش و هرم پذیرای سینه و عطر تن هیچ میدانید؟ از جنبش لبهایی و سرشاری صدا به گوشتان که جان؟ که جان دلم؟ دلش لک زده برای فشردن استخوان کتف. لبها و بینی را فروبردن به انحنای گردن. دلش لک زده برای رفتن روی پنجه و بوسیدن. بوسیدن. بوسیدن. بوسیدن. دلش لک زده برای دوست داشتن. برای دوباره دوست داشتن. و دقیقا پسِ همین جملهست که شما گرمی اشکهاش را نمیبینید. آخ... دلش لک زده برای آدمی امن. برای تنی مومن به عهد. به قاعده. مطلوب. دلش لک زده برای رفتن روی پنجه و بوسیدن. بوسیدن. بوسیدن. که چشم باز کند آن میان و آخ... پسِ همین جملهست که شما گرمی شور اشکهاش را نمیبینید. دلش لک زده برای در آغوش فشرده شدن. در آغوشِ امن فشرده شدن. به تمنا فشرده شدن. و عطر تن را پسِ پیرهن به سینه کشیدن. آشفتهی موها. گوشههای چشم. و آخ از دستها. دلش لک زده برای تن سپردن. آهسته لغزیدن. گرم. مماس. درهم فشرده و بیروزن. دلش لک زده. لک افتاده. داغ مانده. و آن بیرون هوا سخت گرفته و بارانیست. به زمزمه میگوید به زودی به زودی به زودی همه چیز همه چیز همه چیز درست خواهد شد..