شب آرامیست. من خسته و خواب گریزان است. گهگداری ماشینی میگذرد و صدای ضعیفی از خیابان و سختی آسفالت میرسد به تاریکی خانه. لباسهای شسته و آویخته خانه را مرطوب کردهاند و عطر ملایم پاکی پراکندهست. من توی تاریکی دراز کشیدهام و توی سرم خالیست. توی دلم خالیست. گوش سپردهام به شبصداها. خدای من! لبخند میزنم آهسته. صدای نالههای شیرین زنی از پنجرهای بیرون میریزد. تکنالهها و فریاد کوتاهِ پُرتمناییست. پلک میبندم. کاش جان گفتنهای جفتش هم به گوش میرسید. هر آه، سهمش یک جان. صدا در همان ضعف و دوریاش اوج میگیرد. لبخند میزنم آهسته. شب آرامیست و زنی به تمنای تن ناله میکند. ثانیههایی سکوت. ماشینها میگذرند در پسزمینهی تصویر. زن به ملحفهها چنگ زده و حالا رهاشان کرده. تقهی فندکی! کنارههای صورت مرد فروکشیده میشود وقت کام گرفتن از سیگار. کاش دست دیگرش به نوازش یار باشد. جای بالهای ناپیدای زن را و مهرههاش را و گودی کمرگاه را و ببوسدش آرام. من توی تاریکی آهسته لبخند میزنم. خواهش تن فرونشاندهاند. بیشک تشنهاند. کاش زن لبش به خندهی شیرین باشد و تن بیرمق. هنوز پاییز از تن تابستان نگذشته و چندانش دور نشده. پنجرهها نیمهبازند و صدای خلوتی گاه سرریز. صدای جریان آب در لولهها. و ماشینها دور به دور میگذرند. شب آرامیست.