افسانهی
موهومی میگفت، دخترکِ پریچهر را خرس بزرگی به جنگل برد و آنقدر پاهاش را لیسید
تا رسید به استخوان و دیگر برنگشت به دنیای آدمهای واقعی. من یکییکی خاطرهها را
لیسیدهام، نایی ندارند دیگر، گذشته و فردایی هم. لاشهای بیرمق که فرسنگها از
آنروزها دور افتاده، انگار کن هیچ وجود و تعلقی نداشته. مانده کنار دهشتِ خرس بزرگ، خرس بزرگ تنهایی...