میدانی؟ سِل مرض آدمهای لبدوختهست. کلمههای رنجور و داغ را جای اینکه ها کنی روی کاغذ یا توی گوش عزیزت، قورت میدهی. بعد این حجم التماس و ناگفته تهنشین میشود توی سلولهای سینهات، میپوسد. به هر بازدم جانات را آه میکشی، مسلول میشوی... حالا شما هِی نسیم اردیبهشت را بهانه کن و آرشه بکش رو گردن کمانچه و اصفهانِ بیات شدهات را قالبِ ما کن! من میروم دراز بکشم کنار قمر و روی چروکخوردهی پیرهناش جای خالیات را سرفه کنم.