سیلابِ گلآلودِ پُرزور همه چیز را از بن و ریشه کنده، میبَرد. کف میکند، میغرّد. من ایستادهام. گردابهای گردندهی کوچک، جابهجا، حلقه میزنند دور داشتهها و نداشتههام. ایستادهام، با دستهای آویختهی بیجان. نگاه میکنم. میغرّد. موج میزند. لاشهی سنگینِ مادیانِ آبستنی گیر کرده به پاهام. یادِ توست. سیلاب خیز برداشته، وحشیِ تنهاش متصل میکوبد به یادِ تو، به لاشهی اسبِ کهر. گیر کردهای. سیلابِ یاغی میغرّد، میکوبد. ایستادهام، بی جنبشی. تصویرِ وارونهام پیداست میان پلکهای نیمه بازِ چروکات. گیر کردهای، سنگینی، آبستنی، مُردهای.