ته آن کوچهی بنبست، رو به آن دیوار سرخ و کاجها، میان دستهی گربههای خیابانی، سیوشش قطعه عکس ازم برداشت. پیادهگردی کردیم و از سرما به کافهای پناه بردیم.
شب، میهمان خانهاش شدم. مزهها را چیدیم و ریزریز خندیدیم. سرم گرم شده بود به گیرایی لیوانم. یکی از میهمانها که میرفت، دست پیش بردم به خداحافظی، وقت برخاستن تلو خوردم. همانطور کج ماندم و دستش را فشردم. انگار زمان ایستاده باشد. انگار تصویر را پاز کرده باشند. کج ایستادم و گذاشتم گرمای بیپروای مستی بدود به شقیقههام.
تنها شدیم، من مست و ساکت. خندهام فرونشسته بود. چارپایهای گذاشت زیر پاهام. دامن زرد اُکرم را کشیدم روی زانوها. به جوراب سیاه و چسبانم خیره ماندم.
خاطرهی شبی زنده شد که از نوشیدن باز به سکوت رسیده بودم. میهمانی را ترک کرده و به اتاق او پناه برده بودم. تنهایی، حجم غولپیکرش را به سینهام فشرده بود میان جمع. او بود و با من نبود. بود و خندهاش با من نه. بود و نگاهش با من نه. لَخت و کرخت خزیده بودم به تخت او. صداها را میشنیدم و انگار نبودم آنجا. نورها از درز در نشت میکرد و انگار من با تن تاریکی یکی شده بودم. ساعتها بعد او پاورچین آمده بود، همه رفته بودند انگار. آمده بود و آهسته نشسته بود کنار تخت و نام کوچکم را خوانده بود که بیدارم یا نه. آهسته دست پیش آورده بود به درآوردن لباسهای مهمانیم. جورابهای سیاهِ چسبان را آهسته سُرانده بود پایین، با احتیاط تمام. زیپ لباس تنگم را باز کرده بود. دو قزن سادهی لباس زیر را از هم گشوده بود. و تیشرت سیاه و بزرگش را کرده بود تن برهنهام. من همانطور کجمست نشسته بودم میان تخت. ذرهذرهی این لمس و رهایی را میفهمیدم و ساکت بودم، ساکت و لَخت. بعد دست کشیده بود به شیارهای صورتیرنگی که لبهی جوراب رد انداخته بود روی رانهام. دست گرمش را کشیده بود به پشتم و چینخوردهی صورتیِ جامانده از بند لباس زیر سینهام. نوازشم کرده بود و گفته بود بخواب. برق چشمهاش توی تاریکی. تنام. تنهاییم..
به برجستهی ساقهام نگاه کردم و جورابهای سیاهِ چسبانم. گفتم شبم تمام شده اینجا. تلوخوران ایستادم. در سکوت، کج. با رد شیارهای لباس بر تنام. با تنهایی غولپیکری که دندههام را یکبهیک میجوید. ایستادم، کج و مست و ساکت. و دنبال کفشهای پاشنهدارم گشتم. گفتم شبم تمام شده اینجا و آهسته اشک حلقه بست دور کرهی چشمهام. تنهایی، دست پیش آورد. فشردم و کج ماندم و خیره نگاهش کردم. انگار تصویری کهنه را پاز کرده باشند میان آبهای شور. آهسته دنبالش راه افتادم. غوطهور و سست و محزون با شیارهای کوچک صورتی جاجای تنام..