تو را آرزو کردهام. به همین هفت مقدس قسم! نه شهابی فرود آمده و نه رو به سقاخانه و چهارگوشهی ضریحی ایستادهام. تنها چشمها را بستم و تو را در دل آرزو کردم. در شلوغترین ایستگاه وقتی میان ولولهی جمعیت پُرجوش اسفند، ردی از عطر تن تو مشامم را پُر کرد. چشمها را بستم و تو را عمیقا به دل آرزو کردم. به همین هفت مقدس قسم! صدایی پیچید که میگفت،
«گنج آرزو در دل منی
در دلم کنم جستوجوی تو»
«گنج آرزو در دل منی
در دلم کنم جستوجوی تو»