آن لغت سرخ
جمعه
آنقدر سراغ نگرفتیم از هم که سراغ از یاد رفت، پیر شد و پوسید..
زن از زور دلتنگی در خودش غرق شد. جنازهاش را آب آورد کنارهی همین میدان ونک. یک سنجاق سیاه کهنه هم به سرش بود که دلش میخواست تو خریده باشی.
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی