بیرون باد میوزد. و با ضربانی کند، کابل آویخته از پنجرهی بالایی را میکوبد به بدنهی فلزی کولرم. گرمای بخاری چسبهای پشت نقاشی را بیحال کرده. موج بزرگ هوکوسای حالا دراز به دراز افتاده روی فرش. خانه نیمهتاریک است با اینکه صبح سررسیده. ساز را از کاورش بیرون کشیدهام و با ناخنهای کوچکم صدای بلور سیمها را ریختهام روی موج بزرگ. روی قالی. روی ارغوانی گلهای یخ. توی شیشهی سنگهام. لای پرهای درناها. لای موهای تاببرداشتهام که رسیده به سرشانه. روی پوست داندانهی تنهایی. روی قوزکهام. دلنگدلنگ. جرنگجرنگ. جمعهست. بیرون باد میوزد. سازم را آغوش گرفتهام. دلنگدلنگ. جرنگجرنگ. فردا سیودو ساله میشوم.