دلم به التماس افتاده، سفر میخواهد. تقویم گذاشتم برابرش که روز سرخ ندارد این ماه. تهماندهی جیب را ریختم روی دایره. حتا سرمای هوا را بهانه کردم و.. دیدم پنهانی قوز کرده به تماشای هرمز. به رنگینکمان خاکها و رجبهرج ستارهی نزدیک شبانهش. گفت فصل اورامان که گذشت. گفتم فصل چیزهای دگر هم دلکم.