از همه بریدهای چون او که نزدیکتر، دشنهاش تیزتر. پرسه میزنی با زخمهای باز. پرسه میزنی و بذر بیرحمی جایجای جان و روانت جوانه میزند. فریاد خشمت دهانگشوده و سهمگین. و حفرهی تهی چشمها خیرهمات. به هوای ناامنی دستها را یکبهیک پس میزنی. سردی. تلخی. و یکهو.. در دل همین شهر کریه، میان ولولهی خبیث آدمها، مهر و مرهم مییابی. آدمی ناب و نایاب. به مهر تمام. به مهر و مراعات تمام. نیک چون انجیربنی کهنه. و آخ که تو گنجشککی ترسخورده..