توی سرم موشکبارونه. آژیر میکشن. آژیر میکشن. آژیر میکشن. همه فرار میکنن. هرکی هرچی دستشه، رها میکنه و میدوه سمت پلهها. کسی کودکی رو بغل میگیره. دیگری پیرزنی رو کول میکنه. یکی خودش رو به گرمای سینه و بازویی میرسونه. فرار میکنن سمت پناهگاه. من سر میگردونم سمت پنجره و چسبهای کاغذی ضربدری. هیچکس نیست. شهر خالی شده. لکهی روشنی میبینم توی آسمون که سوتکشون و داغ میافته وسط سینهم. آژیر میکشن. سقف و دیوارها فرومیریزه. زیر تلی از آوار هنوز آژیر میکشن. من اما به طور زجرآوری زندهام هنوز. توی تنهایی. زیر موشکبارونِ بیامون.