لاشهی فیلِ بزرگیست. افتاده به پهلو. دست و پاش ستونهای فروریختهی عمارتی سنگیست. سپیدیِ خمیدهی عاجی درکار نیست. چشمهای ریزش بستهست. ترَکدارِ خاکستریِ زمختِ تنش سرد شده. از تودهی لولیده درهمِ مگس پیداست، لاشهی فیلِ بزرگیست. افتاده به پهلو، روی سینهام.