میپرسد نامش را که میشنوی چه برات زنده میشود؟ میگویم جزءبهجزء بوسیدن پلکهاش! صورتش میان تاریکی بود و من آنقدر نزدیک که نفسم مینشست به پیشانیش. چشمها را میبست. عجیب و نابترین تجربهی بوسیدن! آنطور نرمی نازک پلکها و ابریشم روشن مژههاش مماس بر رنگپریدهی تبدار عاشق لبهات...