از لذت تن. لذتی سوای تنانگی. سوای آن خواهش و اوج و فروکش. از سفری گرم و تابستانی و عرقریز. از خنکای هتل. از اینکه ایستاده باشی زیر افشان دوش و او خیسی موهات را کفمال کند. که آهسته و دلخواه دست به اندامش بکشی. گرما از تنت بگیرد. رها باشی و بلدت باشد و برق چشمهاتان. زانو بزند، پا روی رانش بگذاری، پاشنه و پنجههات را نرم و یکبهیک بشوید و بفشارد و درد را بگیرد. از لذت تن. لذتی سوای تنانگی. سوای آن خواهش و اوج و فروکش. وقتی دردناکِ کمر را به گرمای هلالی تنش میفشاری و آرام میگیری. وقتی سرمای شبانهی خیابان است و دمی و لحظهای به هرم سینهاش میفشاردت. میگویی بیا نزدیکتر تا خوش موهات را ببویم. وقت غذا دست به کاسهی زانوش بکشی به مهر. از لذت تن. لذتی سوای تنانگی. که بلد باشی مهرههاش را میان دوانگشت شست و اشاره. که بلد باشی سرانگشتهاش را بوسیدن. که شالگردنی را گره زدن. از لذت تن. وقتی مستی بعد از میهمانیست و تکهتکه لباس از تنت برمیکشد. دستهات آغشته به کف و ظرف و آغوشی که از پشت دربرت میگیرد. از لذت تن. تماشای مستِ خوابِ نفسهاش. از بوسیدن بیحد آرامِ نمبرداشتهی شقیقههاش. که مچاله زیر آفتاب ظهر پاییز خواب رفتهای و تصویری ازت برداشته. که در دل کوه سر از چادر بیرون بردهای و مسواک در دهان و صدای خندهاش از پشت. از لذت تن. وقتی به تماشای شناکردناش ایستادهای و همه تحسینی. در ارتفاعی که زیر پاها عمیقِ عظیمِ دریاست و لاکپشتی غولپیکر و کهنهسال را آن پایین میبینی و از ترس و خوشی تن به بازوش میفشاری. از لذت تن. از لذتی که نصیب دیگران..