به پشت دراز کشید. گودی دردناک کمر را فشار داد به زمین. زانوها را جمع کرد و گهواره شد و تاب خورد آهسته آهسته. کسی از همسایهها ساکسوفون تمرین میکرد. یک قطعهی کوتاه را تکرار میکرد و تکرار. زن نیمی از شهر را پیاده سرکرده بود. چهارشنبه را هم نومیدانه به خاک سپرده بود کنار سهشنبه. نومیدانه و در سکوت. حالا به سوگ و درد گودی کمرگاه را فشار میداد به زمین. گهواره شده بود و تاب میخورد آهسته آهسته. کسی از همسایهها قطعهای را به تکرار میزد و میزد. زن از درد و بیخوابی کلافه بود. مهر سرریزش را دور ریخته بود. دست شسته بود از آدمهای پوچ شهر. دلش میخواست بیهوا بزند به جاده. مهر سرریزش را دور ریخته بود. به خاک سپرده بود. گودی دردناک کمرگاهش را نه میل نوازشی بود و نه گرمای تنی دیگر. دست شسته بود از آدمهای پوچ شهر. نومیدانه و در سکوت..