زخم را پنهان میکنم. مثل جانوری بیقرار زیر دستبند چرمی وول میخورد. دندان نشان میدهد. فریاد میکشد. سگک برنجی از گرمای هوا و نم عرق فشار میآورد بهش. ملتهب شده. زخم را پنهان میکنم و پارس میکند مدام. گاه چنانی دهان بازمیکند تا همه چیز را ببلعد. زخم، شده سیاهچالهای که زور میزند فروبکشدم. از سویی چنگ زدهام به شاخهای. زخم، میکشد، من مقاومت میکنم. زخم، میکشد، من، میکشم. یا رهاییست یا دونیم میشوم..