سرو به سینه داشتم. حالا درختِ اندوه. کهنهسال و پُرشاخه. از سرشانههام سربرآورده هزار شاخه. هرشاخه هزارهزار شاخهی دیگر. اندوه تکثیر میشود. هرلحظه. جوانهای غمین و خاکستری قدمیکشد. فرو میرود به دل تاریک هزارشاخهی دیگر. گم میشود. درهم. دیگری. درهم. بازهم. تمامی ندارد. تکرار میشود. زایشی نو. دردی نو. انبوه شاخ و بال و برگ. اندوه شاخ و بال و برگ. من. درختِ اندوه به سینه دارم. به تن. و تو چه دانی مَجاز چه اندازه کُشنده و دردآورست. که از ناگفتن ناگزیر باشی و فرو دهی حرف را و باز جوانهای غمین و خاکستری. شاخهای نو. دردی نو. آهِ اندوه.