وارونهام. ایستاده روی تاج سر. دویده گرماگرمِ سرخِ خون به تنِ مردمِ رقصانِ چشمهام. وارونهام. سرانگشتهای پا رسیده به ابری آبستن و کبود. سردم. وارونهام. ایستاده روی تاج سر. سردم. بوی نان گرم میدهی. بوی نامهی هزارسال مُرده در پاکت. شانهام را بگیر. بفشار شانهام را. دندان بگیر. برهآهوی بیتابِ نینی چشمهات را هِی کن. برهنه-شانهام را دندان بگیر. هِی کن برهآهوی خوشنقش را تا جهانآرا. بگو بپیچد به راست، به کردستان. بپیچ به دشتهای هورامانِ تخت. بپیچ. هِی کن. دندان بگیر. بوی مُردهی هزارساله میدهی، خوابیده رو به آسمانِ نیلیِ بسطام. وارونهام. اینجا حکیم. دکمهها را بکار، یکیدرمیان هم دست. بکار دستهات روی شانهام. برهآهو را رمیده و بیقرار ببند به بوتهی تمشک. زخم بزن به سرشانهام. سرخِ گرمِ رونده را ندید بگیر. بکار دستهات در بکارتِ برهنهی شانهام. ندید بگیر. نمان. حکیم را وصله بزن به یادگار به اوین. به ممتدِ سردِ سلولهام. نمان. بگو رمیدهآهوی نینیِ چشمهات بدود ستون به ستون، مُهره به مُهره روی مِهرگیاهِ قوزکردهی پشتام. بگو عنقا بپرد. بسوزد. بسوزاند یکیک سرد سلولهام را. مسلول و وارونهام. نمان. رها کن برهآهو را از دندان. لکههای نور. لکههای شاهتوت روی برف. آسمانِ نیلیِ دستهات را ببار. بکار زخم را روی شانهام. نمان. برهآهو را هِی کن. نمان.