«پرستار کشیک داشت بوفات را میخواند. بیصدا ایستادم پشت سرش به خواندن. حالا مدتیست بیصدا و تنها نشستهام به خواندنات. ولی انصاف نبود نگویمت چه همه خوبی... امروز پریسا مُرد. زیر دستهای خودم. سرطان نصف کاسهی سرش را گرفته بود. حالم خوب نیست. چرا چیزی نمینویسی؟!» تکههایی از دو نامهی مخاطبیست که بوف را میخواند و... جور عجیبی حرف میزند. از روزهاش مینویسد، از مریضهاش. ازدحام بخش را برام تعریف میکند، جزئیاتِ جراحی را. صبحها که اتوبوس میرسد به ایستگاه بیمارستان میلاد، خراشیده میشوم. یاد بیمار تختِ فلان میافتم که نوشته پدرش از اورامان آمده و فقط میدانِ آزادی براش امن است. نوشته پدرِ بیمارم با همه غریبهست و فقط مامنِ آشناش پایانهی آزادیست. نوشته نمیداند عیسای کوچکش دیگر برنمیگردد. نوشته... تا یک عمقی هم گذشتهی مجازیم را شخم زده و استخوانپوسیده و ژندهپارههایی را کشیده بیرون که نمیدانم مالِ کدام مُردهایست حتا! بهتر از تن دادن به پاسخ/ارتباط پنهان این بود که بعد از انبوه چندماههی نامه، اینجا بنویسم براش که، آقاجان! دکترجان! مخاطب جان! یک ماه، دو ماه، سه ماه یا هرچه، حرفهات را در سکوت شنیدهام. به هرآنچه مربوط به لطف شماست، تعظیم میکنم. به خدا که هیچام. نه خوب مینویسم و نه خوبم و نه هیچ. همین یک خلوتِ ساده را دارم که خودم را مچاله جا میکنم توش. مینشینم کنار این بوفکِ مغموم و پاهام را از شاخه میآویزم و باقی همه سکوت است و سفیدی. به هرآنچه مربوط به زندگی و روزمره و احساس شماست هم احترام میگذارم و الخ. منتها، بیا لطف دیگری کن و تمام کن این نامهها را. من این بازی را نمیخواهم. به قول لیمانِ جانم، مخاطب همان مخاطب بماند کافیست. من را درگیر نکن با روزها و شبهات. من غوطهدراندوهسرخودم، طاقتِ مردن پریسای شش ساله را ندارم دیگر یا آن یکی جراحی و خونریزی بندنیایی که نامه را خیس و سرخ کرد و حالم را آشوب. و چه میدانی چه همه سختم بود که از بین همه آدمهایی که میشناختم/میشناسم چه دیده و چه نادیده، تو برام گشتی پی کار! آن هم با خواندنِ تنها پُستِ رنجوری که نوشتم از بیکاریم. آنقدر سختم بود که پرینت نوشتههام را دادی به رفیق ناشرت و من نه با آن شماره تماس گرفتم و نه هیچ تشکری کردم و نه هیچ... آنقدر سختم بود که فشرده شدم در خودم. تهِ درهی خودم پرت شدم. آخ اگر بدانی... ننویس جانِ من! جانِ من ننویس دیگر... من از خلوتِ آدمها دورم، آنها هم راهی ندارند به خلوتِ کپکزدهام. بیا و فاصله را مراعات کن. من را مراعات کن. خودت را مراعات کن. بازی خوبی نیست. سختم است. تمامش کن.