میتوانم روزها و ماهها در سکوت غوطه بخورم. بیایم تا چانه بالا، چنگ بزنم به کلمههای سیاه و سفیدِ سستِ سطحِ آب. بروم پایین و توی گوشهام صدای موج اسیرشدهی تو صدف بدهد. غرق شوم. مچالهی کبود تنم گیر کند لای صخرههای شکستهی تیز. انبوه پَرها و سرهای درهم نوک بزنند به خفقانم. قرنیههام را آب ببرد حتا. بماند همین پیرهن سیاه ژندهی شناور، مثل دستخط گنگ نامهای نخوانده و بیتمبر.