تنهایی ماهی قصهست. ماهی مهیب سرگردون. تنهایی من رو میبلعه. و فرو میره به قعر تودرتوی تاریک دریاهای دور. تنهایی من رو میبلعه و صِدام به تو نمیرسه.
چهارشنبه
دوشنبه
اسبم مُرده اسماعیل!
شنیدهای اسبها ایستاده میخوابند؟ روی همان چهارپا که میدوند، نشخوار هم میکنند، به هوای جفت شیهه میکشند و میزایند؟ شنیدهای قدیمترها بهای شکستهاستخوانِ پا تیر خلاص بوده؟ شنیدهای اسبی که نشست، پرچم سفیدش را گرفته بالا؟
مادیانِ قرهکهرِ قشقاییم چندروزیست با چشمهای درشتِ نمدارش نگاهم میکند. نشسته روی سینهام، نگاهم میکند. با چشمهای درشتِ نمدار... روی سینهام... نشسته مادیانِ قشقاییم...
سهشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)